وقتی که گوش جامعه پر می شود...

201-lead.jpg

می گم همه جا نوشتن نقد کردن کار خوبیه نقد باعث می شه آگاهی نسبت به مشکلات به وجود بیاد و به تدریج بهبودی حاصل گردد. منم با این موافقم اما آیا نقد کردن و چالش کشیدن می تواند به تنهایی زمینه ساز چنین دستاورد بزرگی باشد؟ قطعا خیر! نحوه مقابله یا به عبارت بهتر مواجهه با نقد هم به عنوان مکمل این، بسیار حائز اهمیت است. اما متاسفانه به این امر پرداخته نمی شود و علت اینکه در جامعه ما بسیاری از نقدها مورد بی توجهی واقع می شود را کسی بررسی نمی کند.

شاید یکی از علل این بی توجهی اشباع شدن نظام آموزشی کشور است. روزانه هزاران کتاب، مقاله، همایش، گردهم آیی و غیره حاصل می شود اما از هیچ کدام به نحو احسن استفاده نمی شود در حالیکه ممکن است هر کدام حاصل سالها تلاش محققان مختلف باشد حالا این ها خوب است نقدها و مسائلی که به شکل آشکارتر توسط افراد بسیار مطرح تر هم صورت می گیرد مورد توجه قرار نمی گیرد مثلا اکثر مردم ایران از عوام و خواص می گویند که حقوق فوتبالیست ها زیاد است و با این وضعیت کشور و بودجه کم این حقوق در مقایسه با سایر مشاغل دولتی بسیار زیاد است اما هیج کس جواب این نقد مردم را نمی دهد یا یک سخنران مشهور می گوید نظام بانک و بورس ایران از پایه ربوی است و مراجع نیز بر این گفته صحه می گذارند اما هیچ کس نه آن را تغییر می دهد و نه توضیح می دهد که چه باید کرد. آخر بی اعتنایی تا چه حد؟! خیلی نقدها از شیوه اداره کشور، نظام آموزشی و سایر بخش های جامعه در سطح خرد و کلان انجام می شود اما گویا گوش شنوایی نیست که پاسخگو باشد.

NewsImage.aspx.jpeg چه گونه انتقادها موثر می شود؟ باید حتی الامکان زمان و مکان انتقاد کردن را فرا بگیریم چه بسا انتقادی با عدم رعایت مناسبت زمانی و مکانی، نه تنها سازنده نباشد بلکه ریشه های اعتماد را نیز بخشکاند. به علاوه جامعه نیز بکوشد دیگر به دستاوردها و تفکرات علمی محققان و حتی انتقادات مردم عادی بی تفاوت نباشد. البته از حق نگذریم این بی تفاوتی به انتقادها در بسیاری از موارد هم به دلیل غرض ورزی یا ناآگاهی منتقدان است آنهایی که زمان و مکان انتقاد کردن را نمی دانند و به جای آنکه با دلسوزی مشکلات جامعه را ابتدا به گوش مسئولین برسانند آن را به سرعت در میان مردم تزریق می کنند و اذهان را مشوش می سازند. اما به هر حال به هر دلیلی باید پذیرفت که انتقاد زیاد است و انتقاد شنوی اندک.

چه باید کرد؟ نوشتم چه باید کرد یاد این مطلب افتادم که علت بی توجهی به بسیاری از انتقادها هم این است که راه حلی ارائه نمی کند مثلا کسی که اعتقاد دارد فلان سیستم باید تغییر کند باید از نظر خودش گام به گام تا رسیدن به هدف مدنظرش را بیان کند یا حداقل گام اول را ترسیم کند. انتقاد و راه حل مکمل هم هستند.

اما چه باید کرد تا صدای مردم و محققان به گوش جامعه برسد؟ چه اشکالی دارد اگر موسسه ای تشکیل شود که اعضای آن را متخصصین حوزه های مختلف تشکیل دهند این افراد مقاله ها و کتب منتشره را به ترتیب اولویت بررسی کرده و نکات آن را به مقامات مربوطه ارجاع دهند یا موسسه ای تاسیس شود که متن سخنرانی ها و نشست های علمی به آن جا جهت بررسی ابلاغ گردد. موسسه ای که نتایج پیمایش ها و مصاحبه های مختلف از مردم را بررسی علمی کند و نکاتی از آن استخراج نماید. قطعا همین توجه به سخنان مردم و محققان باعث می شود از تکرار مکررات هم جلوگیری شود نباید گوش جامعه در و دروازه باشد در غیر این صورت نقدها از دل آن مثل یک تومور رشد می کند و اگر باعث مرگ آن نشود حداقل باعث فلج شدن قسمت های مختلف آن می شود. به طور مثال سالهاست که می گویند دانشجویان خصوصا در علوم انسانی در مقاطع پایین تبدیل به ماشین جزوه نویسی و در مقاطع بالا گوگل ترنسلیت (ترجمه گوگل) شده اند اما هم اینجا و هم هر جای دیگری این سخن گویا از ته چاه شنیده می شود و دریغ از تدبیری سازنده. (چون انتقاد اصلی من این نبود و صرفا مثال بود راه حلی داده نشد). یه ندایی هست که می گه خونتو کثیف نکن فعلا روحانی متچکریم! ! !

  

انسان اجتماعی

همیشه و در همه زمانها و مکانها بر این نکته که انسان موجودی است اجتماعی اتفاق نظر وجود داشته است حالا برحی ریشه این امر را غریزی، یا فطری برخی از روی اضطرار و برخی بر اساس صلاحدید بشر دانسته اند. این در اصل موضوع خللی ایجاد نمی کند. همین امر یعنی قرار گرفتن انسان در ساختار ( خانواده، مدرسه و در نهایت یک جامعه خاص).

اگر تمامی شخصیت یک انسان و زندگی او را روی یک طیف صفر تا صد درصدی قرار بدهیم این انسان اجتماعی چقدر تحت تاثیر محیط و ساختار است و چقدر اعمالش دقیقا از اراده او صرفنظر از نوع ساختار نشات می گیرد؟ در واقع ما باید به عاملیت ساختار معتقد باشیم یا فرد؟

در کلاسهای معارف هم همیشه در بحث جبر و اختیار این سوال برای من مطرح بود که تا چه حد ما از محیط تاثیر می پذیریم. در نظر بگیریم دو فردی را که یکی در خانواده نسبتا لائیک بدنیا می آید و دیگری در خانواده نسبتا مذهبی؛ گرایش هر یک از این دو نفر می تواند در طول زندگی کاملا تغییر کند اما امکان رفتا دین مدارانه در کدام یک از این دو نفر بیشتر است؟ در نظریات جرم شناسی و انحرافات اجتماعی این مسئله وجود دارد که نوع خانواده کودک و اینکه پدر و مادر او معتاد و فقیر نباشند بسیار می تواند در عدم گرایش کودکشان به جرم مؤثر باشد و حالت عکس آن. از طرفی هم این نکته مطرح است که ساختار را انسان ها با اراده خود می سازند جامعه قرون وسطی چطور به شکوفایی رنسانس دست یافت. در واقع چطور ساختارها تغییر می کنند؟ این عامل بیشتر حاصل یک اتفاق یا عمل نخبگانی است که مورد قبول مردم هستند برای مورد اول می توان کشف آمریکا را مثال زد و برای مورد دوم انقلاب ایران را. لذا مردم بطور همزمان به این احساس نیاز برای تغییر دست پیدا نمی کنند و تغییرات اصلی- نه فرعی که به صورت تدریجی رخ می دهد- نیازمند یک جرقه است و تا این جرقه نباشد وضع همانی است که در نظام های اقتدارگرای عربی بوده و هست. این نشان می دهند که ساختارها تا چه اندازه ثابت و تاثیرگذار هستند و در سطوح مختلف خرد، میانه و کلان بر زندگی افراد، گروهها و در نهایت حرکت جامعه تاثیر می گذارند. یک جامعه که خرافات در آن رواج دارد سایتها و کتابهای فال و فروش فال رواج داشته و مورد استقبال قرار می گیرد نه به این خاطر که تک تک افراد چنین اخلاقی دارند بلکه چون یک گرایش جمعی به تقدیرگرایی و سرنوشت از پیش تعیین شده، وجود دارد و افراد خود را روی آن طیف در نقطه صفر یا حدود آن تصور می کنند در حالیکه در جامعه ای دیگر به این مسائل اعتقادی ندارند و به عاملیت فرد اهمیت می دهند دریغ از اینکه در همین طرز تفکر نیز متاثر از ساختار می باشند در نهایت اینکه در سطوح مختلف در جوامع مختلف چقدر رفتار انسان تحت تاثیر ساختار است و آیا مفری از اثرات مخرب ساختارها وجود دارد یا خیر به صورت یک سوال باقی می ماند.

صداقت با مردم

یک نکته هست که جالب به نظر میاد و البته بسیار هم می تواند جای بحث و سؤال باشد و آن، بحث در مورد دادن آگاهی به عموم مردم درباره وضع جامعه است اینکه آیا اگر همه مردم از وضعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جامعه چه در حالت رونق و چه در حالت بحران، باخبر باشند خوب است یا خیر؟ به طور مثال مقامات ایران در مواقع بحرانی، با مردم تا حد زیادی صادق نیستند. رکود بورس، افزایش تصاعدی قیمت ها، کاهش قدرت خرید مردم، افزایش شکاف درآمدی و موارد این چنینی بسیار کمتر از دستاوردهای مطلوب در رسانه ها به خصوص تلویزیون به معرض نمایش درمی آید علت این امر می تواند این باشد که افرادی که در متن این مسائل نیستند از نظر روانی، آشفتگی پیدا نکنند. گذاشتن مردم در همان فقر اطلاعاتی و اظهار کردن به وضعیت خوب و آرام، حتی در رسمی ترین محافل و از سوی بالاترین مقامات کشوری ما هم قابل رؤیت است.اینکه ما به راحتی نسبت به وضعیت اقتصادی کشورهای اروپایی و آمریکایی اظهارنظر می کنیم به خاطر این است که اطلاعات زیادی را اعم از سطح درآمدها و فاصله طبقاتی و سایر موارد در مراکز آمار آنها به سهولت می توانیم بیابیم و البته ما نسبت به مشکلات آنها با مردم بسیار صادقیم! قضاوت در این مورد دشوار است که تا چه اندازه دادن آگاهی به مردم میتواند مشکلات را حل کرده، دانشمندان را به عمل وادار کند و البته مانع تنش روانی شود.

تعهد دینی

شاید یکی از مشکلات امروز ایران در مقایسه با نسل اول انقلاب، پایین آمدن میزان آگاهی و تعهد دینی بخصوص در میان جوانان باشد چون جوانانی که در این نسل دین اسلام را پذیرفته اند در واقع آن را به ارث برده اند و آگاهی عمیقی از مبانی آن ندارند عدم آگاهی همواره تزلزل عقیده با کوچکترین تلنگر را به همراه دارد. اما سوال این جاست که چگونه میتوان این تعهد دینی را ایجاد کرد آیا سکولاریسم یا جدایی دین از حکومت که آزادی های بی قید و شرط را در زمینه دینی جایز شمرده است میتواند راه حل این مشکل باشد یا بهتر است به دنبال راه دیگری برویم؟سکولاریسم هر نتیجه ای داشته باشد حداقل ثابت کرده است که تعهد دینی ببار نمی آورد آیا کشوری مانند فرانسه توانسته است با اجرای این سیاست مردمان دین مداری داشته باشد؟(فارغ از سایر ابعاد مثل اقتصادی،فرهنگی و سیاسی. تنها به جنبه دینی این امر توجه داریم) مسئله جدایی یا ترکیب دین و حکومت مسئله ای است که از دیرباز بحث برانگیز بوده است و در مورد آن نظرات مختلفی وجود دارد که کاری به آن نداریم اما حداقل از جنبه ایجاد یا افزایش تعهد دینی به نظر میرسد کارامدی چندانی ندارد.

همواره این مسئله در تاریخ به اثبات رسیده است که افرادیکه دیدگاههایشان در معرض چالش قرار می گیرد به دنبال کسب آگاهی می روند و نسبت به نتایج این آگاهی متعهد می شوند زیرا عملی را انجام می دهند که عمیقا آن را درک و از آن دفاع کرده اند. اگر در آموزش و پرورش امکان ایجاد این چالش فراهم شود بسیار مفید به نظر میرسد مثلا آموزه های سایر ادیان ارائه گردد و دانش آموزان به دنبال تشابهات آن در دین اسلام باشند و خود نتیجه بگیرند که دین اسلام کاملترین آموزه ها و اصول را در بر دارد گاهی با پرسش و پاسخهایی، آنها را به چالش کشاند تا خود آنها از اسلام دفاع کنند که البته این کار باید بر حسب درجه سواد افراد  به شکلی متفاوت و هوشمندانه صورت گیرد ما نیازمند تعداد معدودی عالم دینی در کشور نیستیم بلکه همه ما باید به دین احاطه داشته باشیم و اگر واقعا به دین اسلام و برتر بودن آن مطمئنیم نباید از تبعات چنین کاری هراس داشته باشیم.

چند کیلو علم؟!!

اگر توجه کرده باشیم بزرگان اکثر علوم افرادی بودند که به دنبال مقاله نویسی و کسب شهرت  یا درآمد نبودند. علاقه ای هم به مغلق گویی نداشتند. در رشته جامعه شناسی، کنت؛ مارکس؛ دورکیم و سایر بزرگان افرادی بودند که مشکلات را دیدند و در جهت تبیین مشکلات به کسب اطلاعات و مطالعه پرداختند و باز از اطلاعاتشان در جهت تفسیر موقعیت استفاده کردند و از چگونگی تغییر آن سخن گفتند. یعنی ابتدا مسئله و سپس تبیین مسئله. و این یعنی علمی که هدفدار کسب میشود.

اما حالا چند درصد مقالات و کتابهایی که نوشته میشود واقعا مورد استفاده قرار میگیرد. به قول یکی از اساتید، مشکل ما در نیازسنجی است وقتی ما به چیزی میپردازیم که نه تنها نیاز نیست بلکه خود نیز هدفمان را از مطالعه آن نمیدانیم یا هدفمان سطحی است دیگر چه انتظاری داریم که از دستاوردهایمان بهره گیری شود و نظراتمان مطرح گردد. چرا باید تعدد مقالات برای ما افتخار باشد مقاله هایی که اگر چند تا از آنها را روی هم دیگر بگذاری یک مقاله بیشتر نمیشود چون اکثراً ارجاعات است و کمتر بیان علمی خود محقق و یافته های شخصی اش. علم کاربردی بسیار سخت تر از علم محض است. رشته هایی مانند جامعه شناسی بسیار میتوانند کاربردی باشند اما متأسفانه در نشست ها و جلسات آن هم پویایی چندانی مشاهده نمیشود و حتی گاهاً صاحب نظران هم در بحث های نظری خود که هدف آن و مخاطبان آن چندان روشن نیست دچار تناقض گویی و مغلق گویی میشوند و میکوشند چیزی را دنبال کنند که در ابتدا به آن اشاره کرده اند حتی اگر عمیقاً به آن اعتقاد نداشته باشند. شاید اگر قبل از انجام یک پروژه، هدف و دغدغه خود را از انجام آن صادقانه بسنجیم بتوانیم از بن بست علم زدگی خارج شویم گرچه گاهی نظام آموزشی کشور ما را مجبور به چنین عملکردی میکند.

عید خوب ما

بله عید امسال هم به سرعت برق و باد گذشت و شاید دید و بازدید ها با این حجم زیاد تا سال دیگه برای خیلی از ما دوباره تکرار نشه. داشتم فکر میکردم که گذشتگان ما به احتمال زیاد علاقه بیشتری به با هم بودن و در کنار هم بودن داشتن و سعی میکردن مسائل مختلف رو یه جور به مهمان و چیزهایی این چنینی مربوط کنن. امروزه مردم با این هم دغدغه، با شنیدن نام مهمان دچار اضطراب و استرس میشن این تفاوت با اندکی دقت برای ما روشن میشه. وقتی ما نام خرافات را میشنویم سعی میکنیم نوعی موضع مخالف و حالت تدافعی به خود بگیریم اما بگذارید از دید دیگری به این مسائل به اصطلاح خرافه نگاه کنیم شاید شنیده باشید اگر کفشی روی کفش دیگری افتاد، اگر ظرف ها در سفره ردیف شد، اگر چشمها خیره ماند یا اصطلاحا را کشید، اگر موها بالا ایستاد، میخواهد مهمان بیاید. در فرهنگ های مختلف چیزهایی مثل این بسیار وجود داشته و شاید هنوز هم اندکی وجود داشته باشد اما با تغییر فرهنگ این عقاید روز به روز کمرنگ تر میشود این ها همگی نشان دهنده  عقاید و خواسته های پیشینیان بوده. مثال دیگر در مورد روز سیزدهم عید است روزی که به طبیعت میرویم تا سیزده خود را بدر کنیم! و سبزه گره میزنیم تا خواسته هایمان برآورده شود به عقیده بسیاری از مردم سیزده به در یک عقیده خرافی بیش نیست اما اگر نگاهی منعطف تر داشته باشیم این سیزده به در بعنوان آخرین روز عید بهانه است برای در کنار هم بودن، تفریح کردن، فکر کردن به خواسته های قلبی‌یمان و دعا کردن برای تحقق آن. این خرافات گاهی واقعیات ما رو تحت تأثیر قرار میدن و اگر از نوع خوب مثل سیزده به در باشه چرا اون رو فراموش کنیم و با دیده استهزا به اون نگاه کنیم؟!


ذهن انسان

يک مسئله‌اي هست که يادآوري اون بد نيست.اگه ذهن ما چند لحظه بيکار باشه، يا به گذشته برميگرده يا به آينده سفر ميکنه و نميتونه سرجاش بشينه واسه همينه که اگر سرکلاس حرفاي معلم برامون جذاب نباشه و ذهنمونو درگير نکنه، مسائلي که به نظر ما مهمتره ما رو درگير ميکنه و "حاضر غايب" ميشيم. اين مسئله با وجود اينکه بديهي به نظر ميرسه اما کمتر کسي توجه کافي رو بهش ميکنه و اگر هم در يک زمان توجه کنه به مرور زمان به فراموشي سپرده ميشه. حداقل تو کشور ما اينطوره چون شنيده بودم که درس علم سياست که يکي از خسته کننده ترين درسهاي دانشگاهي در اروپاست بوسيله نوعي بازي تدريس ميشه و اونا در بازي در جايگاه انواع مقامات قرار گرفته و وظايفشونو مي آموزند. از اين‌ها که بگذريم قصد من از اين حرفا بيان يک مطلب بود: چند روز پيش در اتوبوس، برخلاف گذشته که به بيرون نگاه و به مسائل مختلف فکر ميکردم، اين بار به داخل اتوبوس نگاه کردم و سعي کردم فکرمو از بيکاري دربيارم پس شروع به شمردن صندلي ها کردم. طرف خانوم ها 3 الي 4 صندلي، کمتر از قسمت آقايون داشت. شايد همه اتوبوسا اين طوري نباشه اما اين يکي که بود. مگر بيشتر رانندگان سواري، مردان نيستند؟ پس اين خانوم ها هستن که احتياج بيشتري به اتوبوس دارند. آيا درسته که خانم ها بايستند و آقايون صندلي خالي داشته باشند؟ آيا کسي هست که به اين امر راضي بشه؟ مردان براي ورود و خروج 2 در دارند و خانوم ها 1 در. چقدر فکر کردن به اين مسائل خسته‌کننده است... .اصلا بهتره که آدم از پنجره بيرونو نگاه کنه!

چند روز پیش داشتم سریال فرار از زندان رو نگاه میکردم که سریالی است جذاب و البته اعتیاد آور. سی دی اون مدت زیادی نیست که به دست من رسیده اما تا همون جایی که دیدم برای من واقعا حیرت آور بود. نه به خاطر بازی خوب بازیگران یا سایر ویژگی‌های ظاهری این فیلم، بلکه به خاطر داستانش. ما اگر بخواهیم ایران را چه در زمان حال و چه گذشته به تصویر بکشیم معمولا خوبی های اون رو برجسته میکنیم اما جای تعجب است که در این سریال، مسئولان چه در رده های پایین( نگهبان زندان) و چه بالا( معاون رئیس جمهور آمریکا) متهم به رفتارهای ضد اخلاقی و انسانی هستند. مگر نه اینکه نشان دادن چنین چیزهایی اذهان عمومی را نسبت به آنان بدبین میکند. شاید اگر زمانی در کشور ما نژادپرستی وجود داشت ما میکوشیدیم آن را حداقل در رسانه ها سانسور کنیم اما آنان ابایی از نشان دادن آن دوره ی تاریک خود ندارند. ما حتی نمیتوانیم روزی را تصور کنیم که سیاست و سیاستمداران وارد فیلم ها و سریال های ما بشوند و در مظان اتهام قرار گیرند. تصمیم گیری درمورد اینکه روش ما درست است یا آنها کار دشواری است. اما این تفاوت واقعا حیرت آور است

من کارت چینی!؟

از اونجایی که هر چیزی که وجود دارد اعم از اینکه به عقل آدمیزاد میرسد یا نمیرسد، ورژن چینی اش هم به قیمت بسیار ارزان تر وارد بازار میشود و جایگزین اصلش میشود به استحضار میرساند که من کارت چینی هم قرار است درست شود و از آنجایی که فواید آن بر مضراتش می چربد خرید آن را به همه توصیه میکنم.

ویژگی های آن: ۱- یکی بخر دوتا ببر ۲- پنجاه درصد تخفیف ۳- ارسال کد روی من کارت به صندوق پستی مندرج روی آن و شرکت در قرعه کشی ماهیانه (جایزه مستقیما از پکن ارسال میشود). ۴- رنگ بندی های مختلف و قابلیت نصب آینه در پشت آن و ... .

هشدارها: این کارت در مقابل خورشید ذوب میشود و در صورت افتادن، به قطعات ریز تقسیم میشود ضمنا خاطرنشان میشود تنها مشکل این من کارت ها این است که کارت‌خوان اتوبوس ها آن را قبول نمیکند!

شبکه‌های اجتماعی اینترنت

 اگر زمانی از سال مثلا در تابستان کمی فرصت بیشتری برای گشت و گذار و آشنایی بیشتر با کامپیوتر و اینترنت پیدا کنید قطعا یکی از عرصه هایی که توجه شما را جلب خواهد کرد شبکه های اجتماعی هستند که مشهورترین آنها فیس‌بوک است و در رده های بعدی توئیتر، گوگل پلاس، مای اسپیس و ... قرار گرفته اند. اگر نگوییم اکثریت، حداقل نیمی از ایرانیان در یکی از این شبکه های اجتماعی عضویت دارند که محلی است عمدتا جهت گفتگوی دوستانه میان اعضا. در دنیای امروز که امکان بازدید ها و ارتباطات دیداری کمتر فراهم است اینترنت و به ویژه این شبکه ها بهترین عرصه جهت رفع نیازی است به نام همبستگی اجتماعی.نیاز به همبستگی یا احساس نزدیکی با دیگران از مهمترین عوامل توفیق این شبکه ها بوده است. .  احساس همبستگی و داشتن دوستانی ولو سایبری، محدود به شبکه‌های اجتماعی نیست. بطور مثال تالارهای گفتگو یکی از بهترین ایده‌ها در این خصوص بوده است. البته مدیران این تالارها نظارت بیشتری به مطالب ارسالی دارند، اما بازهم طرفدارن آن بسیار زیاد است و با وجود تنوع و تعدد، این تالارها در زمینه ی یافتن اعضا به مضیقه نیفتاده‌اند و بسیار پرطرفدار هستند. مثال بارز دیگر، وبلاگ‌ها هستند که هریک از ما با حداقل دو یا سه تا از آنها آشنا هستیم. شاید اگر گزینه ارسال نظر در آنها وجود نداشت، بسیاری از مردم رغبتی به بازدید از آنها نمیکردند یا حتی بسیاری از وبلاگ‌ها بسته میشد. میتوان به وضوح به این واقعیت پی برد که با وجود فیلتر بودن بسیاری از شبکه های اجتماعی بین المللی در ایران نه تنها از مخاطبان آن کم نشده که روز به روز بر تعداد آن افزوده میشود. هیچ گاه نادیده گرفتن یک نیاز به معنای ارضای آن نخواهد بود به همین دلیل است که گرایش به این شبکه ها با وجود دشواری دسترسی بیشتر و بیشتر میشود.

 نظرات و تحقیقات  زیادی درمورد شبکه های اجتماعی وجود دارد مثلا نظریه شش درجه جدایی که بسیار جالب توجه است اما یک نظر میتواند این باشد که وجود این شبکه ها ایده خوبی در جهت ارضای نیاز همبستگی است اما شبکه ای متناسب با فرهنگ بومی.

در این راستا ابتدا باید به گونه ای تلاش در جهت افزایش این شبکه‌های اجتماعی در داخل کشور، صورت گیرد شبکه‌هایی که سنت شکنی کرده و آنقدرگسترده باشند که افراد را به خود جذب کنند و نظارت بر آن فقط در مواردی باشد که خارج از شئونات اسلامی و احتمالا مخل امنیت عمومی باشد. دستیابی به یک شبکه کاملا سالم، آن هم در ابتدای کار دشوار است؛ در نتیجه باید با سعه‌صدر با افرادی که رفتار نامناسب دارند، برخورد و فرهنگ استفاده مناسب را نهادینه کرد. فعالیت در این شبکه‌ها، باید به صورت آزادانه و آسان ترتیب داده شود و سپس مردم از طریق رسانه‌ها، با این شبکه‌ها آشنا شوند. این امر نیازمند برنامه‌ریزی بسیارعظیم مسئولان است و بررسی آن در این نوشته، غیرممکن به نظرمی‌آید.  

 

خیلی دور، خیلی نزدیک

مدت زیادی نیست که وارد دانشگاه شدم اما انگار مثل یک اقیانوس بود که منو تو خودش غرق کرد حالا دلم برای دبیرستان حسابی تنگ شده؛ موقعی که پاتوق تنهاییمون کتابخونه بود. با اینکه کتابخونه مدرسمون به عظمت کتابخونه دانشگاه نبود و کلا یک طرفشم کتابای تفسیری و چند جلدی بود که کسی اونا رو نمیگرفت مگر به ضرورت، اما با اونجا اخت بودیم من و همه بچه ها. من لااقل هر هفته یکبار، یک کتاب داستان یا شعرو تموم میکردم یادمه چهار جلد کتاب داستان قطور تو کتابخونه بود که همیشه یکیش دست من بود و همیشه هم با کلی دیرکرد، اونم قاچاقی می اوردم سرجاش میذاشتم و کارتمو برمیداشتم. تو دانشگاه از این کارا نمیشه کرد! معمولا وقتایی که کتابخونه شلوغ بود و سر کتابدار هم شلوغ تر، کتابا رو پس می اوردم تا دستم رو نشه که گاهی اوقات میشد و البته بیشتر وقتا قصر در میرفتم. گاهی اوقات هم با خودکار، خودم کتابو تمدید میکردم و به قول معروف لاشو بالا نمی اوردم که این حربه هم در دانشگاه کار ساز نیست. با این همه من از لابه لای اون داستانها، نقد ها، شعرها  و رمان ها چیزهایی یاد گرفتم که برای همیشه تو ذهنم می مونه چون با اشتیاق تک تک کلماتش رو میخوندم. اما حالا دلم برای اخرین رمانی که گرفتم تنگ شده دلم برای داستان های کوتاه هوشنگ گلشیری، شعرهای غمگین فروغ و شعرهای زیبای سعید بیابانکی تنگ شده حالا اگه شعری هم میخونم مثل گذشته بهم نمی چسبه. نمیدونم ولی از این حال خوشم نمیاد به رشته ام علاقه دارم ولی احساس میکنم منو از عوالم خودم دور میکنه و ادمو خیلی واقع بین. گاهی احساس و خیال هم لازمه. اما برای کسانی که میخوان حال منو نداشته باشن یک سایت معرفی میکنم که اونو یه دوست دیگه به من معرفی کرد اما هنوز امادگی استفاده ازشو ندارم در این سایت میتونید کتابها، شعرها، سخنرانی ها و چیزهای مختلف دیگه ای رو به صورت صوتی گوش بدید. در نوع خودش خیلی جالبه امیدوارم حداکثر استفاده رو ازش ببرید:       www.audiolib.ir                                                               

                                                                                                           

روح ما؟!

 این متن کوتاه از موریس مترلینگ به نظرم جالب بود و آن را نوشتم. قضاوت را می‌گذاریم در آخر.

" بدبختی ما آن است که روح ما هرقدر بزرگ و عالی رتبه باشد از حیث عظمت بپای روح جهان یا طبیعت و یا هر اسم دیگری که برایش میگذارید نخواهد رسید زیرا اگر روح ما از لحاظ عظمت بپایه روح جهان یا خدا یا غیره میرسید لازمه اش این بود که ما هم جهان یا خدا بشویم در صورتی که ما خدا نمیشویم و بنابرین همواره کوچک و ناچیز و نفهم و بیچاره و زیردست باقی خواهیم ماند. اری سرنوشت مطلق ما این است که همواره بیچاره و بدبخت باقی بمانیم."

از دیدگاه من اگر نظرسنجی کنند بیش از نود درصد افرادی که با این گفته موافقند، تحصیل کرده اند. من این را به کرات دیده‌ام اما هنوز علت ان را نفهمیدم شاید داشتن چنین دیدگاههایی، انسان را روشن‌فکر نشان میدهد و شاید در پس چنین دیدگاههای رموزی است که من قادر به درک آن نیستم! نمیدانم.

   

اندر مزایای انتظار طولانی برای نمره های ترم!!!

آوردند که از زمان‌ها قدیم و دوران دانشجویی اجداد ما و استادی اجداد استادانمان، وضع همان بوده است که الان؛ یعنی از جد ما انتظار نمره و از جد استادانمان بی‌حوصلگی در تصحیح همان چهار خط آگاهی. از یکی از استادان دانشگاه روزی شنیده شد که شب ها رؤیا میبیند که ورق ها را امضا کرده اما صبح که بیدار میشود رؤیایش هم مبدل به دلهره میشود.

شب تک تک اوراق تصحیح کنم                                 ای وای عجب که صبح خالی بینم

انصاف دهید دوستان، اکنون                                    هم درون خواب،هم بیدار،تصحیح کنم؟

چند روز پیش یک را در خیابان دیدم که چهره اش برایم آشنا بود اما لباس ژنده اش مانع از نزدیک شدنم به وی میشد؛ لیک قدم پیش نهادم تا حس کنجکاویم بیشتر از این آزارم ندهد، منقلی پیش روی نهاده بود و در ملاعام آن میکرد که نباید. با ترس و لرز حلو رفتم و گفتم شما را ... ای وای این هم دانشکده ای من بود. بعد از تاسف و گریه علت و زمان اعتیادش را پرسیدم او گفت در هنگام انتظار برای یکی از نمراتش معتاد شده و دیگر نتوانسته خود را نجات دهد و این را برایم خواند:

استاد، مرا به دام انداخت و رفت                              در ورطه اعتیاد انداخت و رفت

هرشب درون پرتال میرفتم من                               اما استاد هیچ نمره ننداخت و رفت

به او به دروغ (مصلحتی) گفتم حالا نمره ها آمده، چشمانش برقی زد و از جا پرید اما سکندری خورد و بر زمین افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد... اما وقتی روی زمین افتاده بود و به سمت قبرستانش میبردند دیدم بر لبانش لبخندی رضایتبخش نقش بسته. خدای بیامرزدش.

گر زندگیش تباه یک نمره بشد                             عیبی نبود که عاقبت خیره بشد

یک عمر، حقیقت آزارش داد                                 کذب من اما، بر غمش چیره بشد

 اما تا بوده است اخلاق استادان همین بوده است و لا تبدیل لخلق ا... . 

خواهی نشوی رسوا...

 

از همان زمان‌های قدیم و بیش از دهها نسل پیش یا بهتر بگویم از همان زمان که انسان به زندگی گروهی روی آورد افرادی بودند که مخالف جریان عمومی و آنچه بدان عرف می گویند حرکت می‌کردند و طبیعتا مشکلات آنها در مقایسه با سایرین بسیار بیشتر بود ولی در صورتیکه توجه کنیم اگر بدعت های آنها نبود پیشرفت کنونی جوامع تا بدین اندازه تحقق ناشدنی بود. این مقدمه ای است برای شکایت از این همه نارضایتی نسبت به کاری جدید به نام پانتخت. سریال پانتخت ساخته سیروس مقدم در عین حال که نسبت به سایر سریال ها از شبکه های مختلف مخاطب بیشتری را جذب کرد مشکلات و اعتراضات زیادی را نیز به جان خرید. لهجه زیبای مازندرانی تک تک بازیگران به اندازه ای شیرین و جذاب بود که بیننده را به هیچ وجه خسته نمی کرد.َ

سریال در مسیر زاینده رود که در ماه مبارک رمضان پخش شد و بازیگران آن لهجه اصفهانی داشتند جزء اولین سریال های بود که به این روش دست زد و البته فیلمی موفق و باز هم جنجالی از آب در آمد. ساختن سریال های با لهجه های کوچه بازاری و ساده و از نوع عاشقانه یا طنز های گیشه ای چیزی است که اگر امروز به آن پرداخته شود کسی به آن خرده نمی گیرد زیرا عرف سینمای امروز ایران این را اقتضا می کند. شهرهایی که لهجه های انها برای ساختن فیلم انتخاب می شود باید خوشحال میشدند چرا که لهجه های آنها با طبع مردم سازگار است و البته باید کاستی های آن را در جهت منافع کلی نادیده بگیرند.اما متاسفانه چیزی که جای بحث و شکایت دارد نادیده گزفته می شود،مسخره کردن شخصیت های تلویزیونی و سینمایی کاری است که نه امسال بلکه به کرات اتفاق افتاده است.

بزرگنمایی و اغراق در حرکات و تکیه کلام های مجریان و هنرمندان نه تنها تخریب شخصیت است که باعث توجه بیش از پیش مخاطبان به این کارها می شود و باز می بینیم افرادی بیشتر مورد تمسخر قرار می گیرند که میخواستند پا را کمی از رسوم فراتر بگذارند. در طول تاریخ ناهمرنگان با جماعت یا اصطلاحا ناهمنوایان هزینه سنگینی پرداخته اند و مورد تمسخر واقع شدند اما چندی بعد رفتار آنها مقدمات تغییراتی را در جامعه فراهم کرده است. غیر رسمی صحبت کردن در رسانه ها و اخبار کشورهای غربی بدعتی بود که امروز کم و بیش جای خود را در اخبار ایران هم باز میکند و شاید مجری گری به شیوه فردوسی پور سالها بعد تکرار شود اما امروز این گونه مجری گری مورد حمله واقع می شود اگر کمی دقت کنیم ناهمرنگان با جماعت یا ناهمنوایان تاحدی می توانند در جامعه مفید واقع شوند زیرا از ایستا شدن بیش از حد فرهنگ جلوگیری می کنند و اغلب تغییرات ضروری را ایجاد مینمایند...

بزرگترین دغدغه ی من!!!!

یکی از سخت ترین زمان های تصمیم گیری وقتیه که نمی‌دونی دقیقا از وضعیت کنونیت راضی هستی یا نه،نمی‌دونی تکلیفت با خودت چیه،نمی‌دونی چرا درس می‌خونی،چرا می‌خوای ازدواج کنی،چرا سر کلاس حاضر می‌شی و حتی چرا وسط کلاس می‌ری بیرون و از این جور چرا های دیگه. چون اگر دقیقا بدونی از زندگیت راضی هستی و هدف داری به راهت ادامه می‌دی و اگر هم دقیقا بدونی ناراضی هستی مسیر زندگیتو عوض می کنی هر چند که خیلی سخت باشه. اما چرا ما مدام به خودمون،زندگیمون،اطرافیانمون و هر چی در مسیر دیدمون قرار می‌گیره خرده می‌گیریم و خلاصه هیچ چی مطابق میلمون نیست با این وجود هیچ وقت نه سعی در تغییر دادن خودمون می‌کنیم و نه اطرافمون و همون طور زندگی می‌کنیم که گذشته. چرا بعضی‌ها رو که نگاه می‌کنی می‌بینی دائما غر میزنن و انگار زندگی براشون یه جور مرگه اما همیشه همین طورن و تغییر نمی‌کنن شاید اونا هم در مرز رضایت و نارضایتی هستن اگر چه ناراضی نشون می‌دن چون الزاما نارضایتی تغییر در زندگی و نگرش رو به دنبال داره الان من،ما ،نسل جوان و نوجوان سخت‌ترین تصمیم را میگیریم که راضی هستیم یا نه. و گزینه سومی وجود نداره.

ای دوست

تقدیم به تمامی دوستان ...

شهر ما از بی‌ کسی‌ها خسته است

از دل تنگ من و تو خسته است
 
دوستی‌ها مان نشان از عشق نیست

گوییا عشق هم نشان از عشق نیست

گر تو روزی عاشق و مجنون شوی
 
یا چو من هم صاحب دیوان شوی

گویند عقل و هوش او شد در زوال
 
یا به سخره گیردندت یا سوال
 
که چرا مجنون شدی نانت نبود آبت نبود؟

یا خدا همراه اوقاتت نبود ؟

نه عزیزم این چنین فکری خطاست

دوستی‌ها، عشق‌ها هم یک عطاست

من که خود می‌دانم

که تو را ای دوستم می‌خواهم

من که خود می‌دانم
 
دل و جانم همه محتاج تو است
 
تا نگویی دل این یار غمین و مستم
 
در میان همه‌ی همهمه‌های هستی
 
در میان گل‌و‌لا ها مرده است
.
.
.
آری ای دوست تو را می‌خوانم.

 

بازی غائب شدنک

گاهی اوقات مرگ بازی غائب شدنک دارد باین طریق که ناگهان از گوشه ای برآمده و گریبان شخصی را که هیچ به مرگ فکر نمی کرد می گیرد و با خود می برد، این است یکی از تفریحات او...
 
هم کلاسی، به حرمت این نام مقدس که بر من و تو نهادند هیچ گاه یادت را از گنجینه خاطرم پاک نمی کنم وجاودانه تو را پاس می دارم.
زهرا،هم کلاسی خوب دانشگاهم هفته پیش با ما و دنیا وداعی ابدی کرد و چشمان ما را با بارانی. ما تسلیم امر اوییم تا چه خواهد و فرمان بریم...

این بانگ ها از پیش و پس، بانگ رحیل است و جرس                
هر لحظه ای نفس و نَفَس سر می کشد در لا مکان         

اهل کاشانم...

آری اهل کاشان بود مردی از جنس طبیعت سبز ؛ کسی بود مانند بقیه انسان ها با این تفاوت که چشم هایش را شسته بودتا جور دیگر یببیند. و شاید اولین و آخرین کسی بود که صدای پای آب را شنید . سهراب سپهری مردی آسمانی بود که روزی مانند امروز زمین را برای  آغاز زیستنش بر گزید اما هیچ گاه زمینی نشد؛ شاعر و نقاشی که وقتی عاشق ودلخسته هستیم اگر به سراغ آثارش  برویم درکش می کنیم اما اگر برای گذراندن وقت نگاهشان کنیم از درک واژه ها وخطوطش عاجز می مانیم و امروز کاشان روز تولدش را بیاد می آورد .سالروز ولادت سهراب سپهری را احتراما به تمامی ادیبان و هنر دوستان تبریک می گویم.

 

افسانه

آقا موشه از متلهای فارسی است که به لهجه ی تهرانی در نوشته های پراکنده ی صادق هدایت آمده است در این قصه همکاری موجودات از انسان گرفته تا حیوان باعث می شود تا گرفتاری آقا موشه حل شود سلسله ی روابطی منطقی ومنسجم این همکاری را امکان پذیر می سازد روایت های گوناگونی در فرهنگ عامیانه سایر نقاط ایران از این متل وجود دارد برای خواندن این داستان زیبا به ادامه مطلب بروید.

ادامه نوشته

ظهور عشق

در تقویم من جمعه ها به رنگ قرمز است اما می دانم وقت ظهورت این رنگ را در تقویمم سبز می کنی ودر تمام جمعه های آن درج می شود "روز حضور تو روز ظهور عشق" بارها این صحنه زیبا را در ذهنم متصور شدم وخندیدم اما وقتی چشم باز کردم درد دوریت قلبم را فشرد دیروز عید فطر بود وهمه جشن گرفتند ومن آرزو کردم سال دیگر را با تو جشن بگیریم خدایا برسان ظهورش را ... 

شعری از محمود عابدینی   وحشت من از دریچه های صبح بود و/ انتظار / مرکب من ایستاده بود / من همیشه رنگ سرخ را / به رنگ خون کشیده ام / من همیشه وحشت دریچه های سرخ وخون / به چهره ام نشسته است / اینک انتظار وانتظار / پس کی این دریچه های سرخ سبز می شوند؟  

 

    

پروانه

  قطار زوزه می‌کشد
                             ومی‌ایستد
                                           پروانه ای خفته بر ریل راه آهن.
 

   

امروز با سعدی

۱ - به چه کار آیدت ز گل طبقی                   از وبلاگ من تو بخوان تو کمی
 گل همین پنج روز وشش باشد               وین وبلاگ همیشه خوش باشد

۲ -بنی آدم بیزار یکدیگر اند                          که گویا همین گونه ذی نفع ترند
چو عضوی بدرد آورد روزگار                            دگر عضوها فرار را کنند برقرار
تو کز محنت دیگران بی غمی                         زهی هستی مانند هر آدمی

عکسهای امروز

جل الخالق انگشت این دستم از اون دستم کوتاه تره !

 

ادامه نوشته

زندگی بهتر

 کتاب آداب مسلمان زیستن نوشته ی سید عبدا... شکور از بهترین کتابهایی است که تا بحال خوانده ام لحن این کتاب اینقدر شیرین است که اولین بار که به دستم رسید یک نفس خواندم بعدها هم چند بار تورق کردم حیفم آمد در اینجا از این کتاب ننویسم اگر این کتاب را بخرید پشیمان نمی شوید اما اگر نتوانستیدغصه نخورید من هر بار فرصت بشه چند خط از اون رو اینجا می نویسم موفق باشید ...
ادامه نوشته

این داستان کاملا واقعی است

(18+) !
هوا بارانی بود وصدای رعد برق خواب را از چشم مردم ربوده بود که ناگهان باد صدای گریه نوزادی را با خود از خانه ای بیرون آورد ودر همه جا پیچاند وته دل هرکس که در آن همسایگی زندگی می کرد لرزید شب سختی بود اما سپری شد پسری در آن شب متولد شد که نام اورا اسفندیار نهادنداسفندیار تفاوت بزرگی با دیگران داشت آن هم این بود که با هرکس هم صحبت می شد ومعاشرت می کرد آن فرد عاشق او می شد ابتدا کسی متوجه این مطلب نشد اما بعدها هرکس با او دم خور بود می فهمید که اگراسفندیار کار اشتباهی هم می کند بازهم از او دفاع می کند چون قلبا دوستش دارد سالها گذشت و او در محله لقب اسفندیار مهره مار گرفت کم کم این رعب ووحشت در دل مردم ایجاد شد که نکند این خصوصیت اسفندیار باعث شود آنها حق را ناحق کنند یا باطل راحق جلوه دهند پس افرادی به تدریج از او فاصله گرفتند هر چند این کار برای آنها از کوه کندن هم سخت تر بود اسفندیار  مدارج علمی را کسب می کرد وهمه به او افتخار می کردند او دوستان زیادی داشت و ویژگی او روز به روز قوت می گرفت بعدها ازدواج کرد وصاحب فرزند شد تا اینکه بزرگترین اتفاق زندگی او رقم خورد ...

ادامه نوشته

امروز با حافظ

الا ای طوطی گویای اسرار                           خجالت داره دست بردار از این کار
که من هر چی که گفتم تو ببردی                  گذاشتی کف دست دوست وهمکار
می گی سربسته گفتم با حریفان                  ولی پس من چرا رسوا شدم یار
بزن بر صورتم ساغر یه سیلی                      که تا بر خیزم از این خواب غمدار
همه اسرار من شد فاش امروز                    به لطف ساغر من یار بی کار
خدا سبزی وریحون ریشه کن کن                 که وقت پاک شدن شوم بیچار بیچار
من اینک گشته ام بدبخت عالم                        خداوندا زبانش را نگه دار

گپی با شما!

چند روز پیش راستش داشتم دنبال اسم برای وبلاگم می گشتم که وارد یک وبلاگ شدم یک کمی شو خوندم بعد تا اخرش رفتم آخه خیلی خنده دار بود قصه ای از زبون یه پسره بود پر رو پر رو داستان عشقش با دوس دخترش رو نوشته بود از نوع این عشقهای اساطیری از آخر هم به هم نرسیدن   حالا این هیچ چی نظرات مردم رو بگو یکی نوشته بود اخی بمیرم برات که ترکت کرده اون یکی نوشته بود دخترا همشون مثل همنخلاصه وبلاگ به این خنده داری تا حالا ندیده بودم.

اما به دلایلی که خودتون هم می دونید نمی تونم آدرسشو بگم اما غصه نخورید یه کم وب گردی کنیداز اینا زیاد پیدا میشه...  این وبلاگها جون میده برای ظهرای ماه رمضون تشنه وگشنه!!!هم وقت گذرونه هم طنزمگه ما چه انتظاری از یه وبلاگ داریم من برای نویسندگان این چنین وبلاگ هایی که در آینده اگر کمی تلاش کنند می تونن مثل این نویسندگان طنزهای آبکی روی گیشه بشن آرزوی سلامتی وطول عمر دارم بعد وارد یه وبلاگ دیگه شدم (برای همون پیدا کردن اسم وبلاگم ... ) چقدر این صفحه پر بار بود بعد save کردم اما هر بار می رم سراغش باز هم بیشتر جذب مطالب پر بارش می شم  که باز هم به دلایلی که خودتون میدونید از گفتن اسم آن معذوریم اما چشمتون روز بد نبینه تعداد افراد آنلاین یکی بود که بنده بودم بازدید های قبلی شم نصف قبلیه نمی شد

خلاصه به عرضتون برسونم خدارا شکر اسم وبلاگمو بلاخره انتخاب کردم اما حالا برای تسکین دلهای شکستتون که متوجه درد من تو این مدت شده چند جمله زیبا رو تقدیم می کنم .

ندیدمت اما می دانم همزاد منی

ندیدمت اما میدانم هم جنس منی

می دانم تو هزار مرتبه از اشک پاک تری


وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است.لارو شفوکو

قانون احتمالات یادت نره ، بلاخره یک نفر خواهد گفت بله . آنتونی رابینز

هر روز تاریخ زندگی تو را می سازد.مایکل جکسون

 تواناترین آدمها ، بیشتر زمانها خود را ناتوان می یابند . ارد بزرگ

خرد در بستری طوفان زده رشد نمی کند . ارد بزرگ

تا خود را از هرجهت کامل و شایسته ندیدی ، قضاوت نکن . پوشکین

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران

ملاقات در شب قدر

بند بند دعای جوشن پله پله تاملاقات خداست.در این ملاقات به یاد ما هم باشید.التماس دعا